معنی خون آشام
لغت نامه دهخدا
خون آشام. (نف مرکب) خونخوار. درنده. بیرحم. سخت دل. خونریز. (ناظم الاطباء). سخت سفاک:
زلف بی آرام او پیرایه ٔ مهر است و ماه
چشم خون آشام او سرمایه ٔ سحراست و فن.
سوزنی.
کلبه ٔ قصاب چند آردبرون
سرخ زنبوران خون آشام خویش.
خاقانی.
ای خران گور آن سو دامهاست
در کمین این سوی خون آشامهاست.
مولوی.
هزار دلاور خون آشام. (روضه الصفا ج 2).
- شمشیر خون آشام، شمشیر سخت برنده
آشام
آشام. (اِ) نوشیدنی. مشروب. شربت:
همه زرّ و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان.
فردوسی.
حسرت فروخورم چو بسینه فروشود
آشام خون دل کنم آن را فروبرم.
خاقانی.
چون نتوانم که نفس را رام کنم
خود را چه بهرزه شهره ٔ عام کنم
زایل نشود تیرگی خاطر من
گر چشمه ٔ خور فی المثل آشام کنم.
امیرخسرو.
آشام خود بزخم زبان میخورد عوان
آری درندگان همه آب از زبان خورند.
سیدحسین اخلاطی.
آشام. (نف مرخم) مخفف آشامنده، در کلمات مرکبه ٔ خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن:
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی.
فردوسی.
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام.
انوری.
درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو دردِ غم آشام.
سراج راجی.
ای ترک می آشام که گفتت که می آشام
در خانه ٔ من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام.
؟
|| (اِ) باندازه ٔ یک بار آشامیدن. شربه. جرعه: یک آشام شیر. || آبچلو. آشاب. آبریس. || و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام. صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است:
بملک شام ندْهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام.
|| (اِمص) در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است.
آشام. (اِمص) جذب مایع. (فرهنگستان).
آشام. (اِخ) نام ولایتی میان مشرق و شمال بنگاله. و عود آن بخوبی شهرت دارد.
فارسی به انگلیسی
Vampire
حل جدول
خون خوار
خونخوار
دراکولا
علامت خون آشام
فیلمی از تادبرونینگ
زن خون آشام
فیلمی با بازی مهدی فتحی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه خون نوشد خونخوار، بی رحم سخت دل خونریز.
فرهنگ معین
خونخوار، بی رحم، سنگ دل. [خوانش: (ص فا.)]
فرهنگ عمید
خونخوار
واژه پیشنهادی
خونخوار
فارسی به عربی
الإستعمارالکاسر
معادل ابجد
998